پیام سپاهان - معلمی که درس ایستادگی را نه در کلاس، که در خونینشهر فاو تدریس کرد! از فراق خانواده تا وصال با شهادت، داستان زندگی سیدعلیرضا بنیطباء، روایتی است از عشقی آتشین به اسلام که مرزهای عافیتطلبی و دنیاگرایی را درهم شکست.
به گزارش ادارۀ اطلاع رسانی و روابط عمومی ادارهکل آموزشوپرورش استان اصفهان، سیدعلیرضا بنیطباء، معلمی از دیار آران و بیدگل، زمانی پا به مرکز تربیت معلم تهران گذاشت که آسمان ایران از آتش جنگ تحمیلی میسوخت. او که در روزهای آغازین جنگ، دانشجوی پرشور انقلاب بود، هرگز خود را در چهارچوب کلاسهای درس محدود نکرد. گاه به گاه به دیدار عمویش در تهران میرفت، اما آن روزها، ناگهان رد پای گمشدهاش در پیچ وخم روزمرگی گم شد. خانوادهاش نگران، بیخبری چندهفتهای او را تاب نمیآوردند.
تا اینکه راز سفرش گشوده شد: او به همراه گروهی از دانشجویان انقلابی، با کاروانی از نیکوکاران به مناطق محروم رفته بود و از همانجا، بی آنکه کسی بداند، راهی جبهه های جنوب شده بود. وقتی عمویش پس از روزها جستجو، سرانجام صدایش را از پشت تلفن شنید، با نگرانی پرسید: «چرا پدر و مادرت را نگران کردهای؟» پاسخش اما آتشی بود که از جان برمی خاست: «عموجان! امروز اسلام از پدر و مادر مهمتر است.»
شبی از آن شب های سرد زمستانی بود که تصویر ناگهانی او روی صفحه تلویزیون، خانواده را میخکوب کرد. سیدعلیرضا را در حالی دیدند که با لبخندی آرام، سلاح به دست، آماده اعزام به خط مقدم بود. نگاهش گویای همان حرفهایی بود که سال ها در مراسم مذهبی تکرار می کرد: «اگر در کربلا بودیم، حسین(ع) را تنها نمی گذاشتیم… حالا ایران، کربلای ماست.»
حتی وقتی پای عشق به زندگیاش باز شد، از جبهه دور نشد. همسری برگزید و برایشان خانه ای ساخت، اما همزمان، همچون پرنده ای میان آشیانه و آسمان، بین خانواده و جبهه در پرواز بود. روزی یکی از آشنایان با تعجب پرسید: «با اینهمه خطر، چرا ازدواج کردی و خانه می سازی؟» پاسخش قصه تمام ناشدنی ایمان بود: «اگر یک ماه به عمرم مانده باشد، باز هم خانواده می سازم و به جبهه می روم. این ها ناسازگار نیستند؛ هردو جهادند.»

در آموزش و پرورش، نه تنها مربی امور تربیتی بود، که خود، تجسمِ درسِ ایثار شد. شاگردانش می دانستند معلمشان هفته ها در سنگرهای فاو زندگی می کند و بازمی گردد تا از رسالت آموزشی اش بگوید. هرکاری را پیش از انجام، بر سنجه شرع می سنجید؛ از ساخت خانه تا شلیک تیر. برایش نام و نان ارزشی نداشت، بلکه «زهد» را در سخت ترین شرایط تمرین می کرد؛ آنچنان که ردپای تقوایش بر خاکریزها، برای دیگران چراغ راه شد.
سرانجام در هشتم فروردین 1365، هنگامی که بهار تازه نفس می کشید، خبر شهادتش در عملیات فاو به خانواده رسید. جایی که رودخانه اروند، خون شهیدان را در آغوش می کشید، پیکر او نیز به خاکیان سپرده شد. اما انگار خود میدانست این سفر، بی بازگشت است؛ همانطور که پیش تر گفته بود: «می خواهم به نسل های بعد بفهمانیم یاران امام، اهل کوفه نیستند.»
امروز، نام سیدعلیرضا بنی طباء نه تنها روی سنگ مزارش در زادگاهش آران و بیدگل میدرخشد، که در قلب های جستجوگرِ حقیقت زنده است. او ثابت کرد می شود همزمان معلم زندگی بود و شاگرد مرگ، هم خانه ساخت و هم سنگر. فلسفه شهادت را نه در کتاب ها، که در نبض جبهه ها یافت و ثابت کرد عشق به خدا، هرگز با عشق به خلق، متناقض نیست.
این داستان، برگرفته از کتاب «افلاکیان فرهنگ» است که روایت زندگی این معلم شهید را با قلمی آمیخته به عشق و حقیقت، به تصویر میکشد. راوی این مسیر پرپیچ وخم، پدر شهید است که با روایتی دردآشنا و صادقانه، زوایای پنهان روح بزرگ فرزندش را برای نسل ها جاودانه کرده است.
انتهای پیام/