عاشقانههای خانه "شاطر رمضان" /1
این در باید باز باشد...
چهارشنبه 10 مهر 1398 - 12:22:01
|
|
پیام سپاهان - سهشنبههای خانۀ «شاطر رمضان» برای هنرمندان اصفهان و البته آنسوتر و حتی فراتر از مرزهای سرزمین مادری، نام آشنای دیروز و امروز است. خانهای که با 90 سال میزبانی از هنرمندان، همچنان از عشق میگوید و عاشقی را میآموزد.
به گزارش ایسنا، خانهای که حکایت عاشقی صاحبخانهاش از آنجا شعلهور شد که سینه به تنور میسپرد و گوش به موسیقی همسایگیِ نانوایی... و چنان مست میشد که بارها تلنگرش زدند که «رمضون وانیسا، بپز». البته که شاطر تا مدتها سینه به تنور نانوایی داد و دل به سهشنبههای خانهاش؛ خانهای که خانۀ امید هنرمندان و هنردوستان و هنرشناسان بود و هست. خانۀ هنرمندانی چون اکبر جغه، حسین سروری، خانه تاج و حسن کسایی و شهناز، خانه ارحام صدر و وحدت، حسین تهرانی و شجریان، خانه شاعران و مرشدان، منوچهر قدسی و جناب و سخا و صغیر، رجا و شکیب، مرشد پنجهپور و رضا مرشدزاده، خانه عباس غازی و نعمتالله آغاسی، محمدعلی مُکرم، خانه حسین یاوری، جلال نی داوود و عباس منتجم؛ خانه ایرج و گلپا، افتخاری و شاه زیدی و ستوده، سعیدی و مراتب و ... البته نامشان بسیار است و یادشان بزرگ و هریک وزنهای سنگیناند در هنر سپاهان اما همه در یک روز و یک خانه، سهشنبههای خانۀ شاطر رمضان را ساختند و این خانه جزئی از تاریخ موسیقی اصفهان شد. بهراستی چه کسی 90 سال عاشقی میکند!؟ شاطر رمضان سهشنبههای خانهاش را با جانودل ساخت. شصتوپنج سال آن را ادامه داد و این عشق موروثی و این خون در رگها، بیستوپنج سال است توسط پسرش یدالله ادامه یافته است؛ هم او که از شاطر و منش او نشانهها دارد و البته که پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش نخوانش پسر... و یدالله، شاطرِ دیگری است. آنچه میخوانید بخش اول گفتوگوی خبرنگار ایسنا با «یدالله ابوطالبی» فرزند «شاطر رمضان ابوطالبی» در خانۀ شاطر است: درِ خانه شاطر از چه زمانی به روی هنرمندان باز بوده است؟ در زمان پدرم 65 سال درِ این خانه باز بود. در این 25 سالی هم که فوت کرده، من در خانه را باز گذاشتهام و الان 90 سال است که روزهای سهشنبه در این خانه باز است. یک نفر هست به نام حسین سروری که 90 سال دارد و ویولن میزند. او میگوید «شاطر رمضان درِ خانهاش یک متر بود، یدالله دو مترش کرد. نوارهایش صدتا بود، یدالله هزارتایش کرد.» من این خانه را توسعه دادم و تا آنجا که امکان داشت، نام پدر را بالا بردم نه اینکه باعث سرافکندگیاش باشم. باعث سرافرازیاش بودیم، خیلیها هم برای شاطر شعر گفتهاند و هم برای من که در خانه را باز گذاشتهام. داستان خانه شاطر رمضان از کجا شروع شد؟ شاطر وقتی پنجساله بود پدرش را که سوهانکار بود و پایههای منقل را سوهان میزد از دست داد. عموی بزرگم یک نانوایی نان سنگکی در کوچه پشت شهرداری، در محله دروازه دولت داشت که پدرم از هفتسالگی در آنجا پادویی میکرد تا اینکه در دوازدهسالگی شاطر شد. در آنجا یک تئاتر و حمام مرکزی هم وجود داشت. در این تئاتر، صدای موسیقی میآمده و گاهی شاطر (من پدرم را شاطر صدا میزدم) میایستاده و دست از کار میکشیده و به موسیقی گوش میداده و برادرش که همانجا کار میکرده به او میگفته «رمضون وانیسا، بپز» تا اینکه یک روز غلامرضایان سارنج برای خرید نان میآید. خلاصه وقتی غلامرضا خان سارنج به نانوایی میآید، شاطر کمانچه او را لای قبایش میبیند و از پشت تنور بیرون میآید و به او میگوید که «آقا این چیه؟» غلامرضا خان هم میگوید که کمانچه است. بعد شاطر میگوید که «میاین خونۀ ما به من یاد بدین؟» و غلامرضایان هم جواب میدهد که بله میآیم. شاطر دوباره میگوید که «نیم ساعت بشینین من خمیر را تموم کنم با هم بریم خونه، من بعدازظهر تعطیلم.» بهاینترتیب داستان خانه شاطر رمضان از همانجا شروع میشود و غلامرضایان سارنج که یک کمانچهاش هم در این خانه است و جفت دیگرش در موزه لوور است، روزهای سهشنبه به خانه شاطر میآید. به دنبال غلامرضایان سارنج، شعبان خان پدر جلیل شهناز میآید و یکییکی همه پشت سر هم به این خانه میآیند و هریک دیگری را با خود به این خانه آورد تا کار بهجایی میرسد که دیگر سهشنبهها عادی میشود و مادرم گوشت و آبگوشت درست میکرد و شاطر هم ساعت یک و نیم تا دو به خانه میآمد و غذا را میکشیدند و میخوردند و شروع میکردند به ساززدن و خواندن. تعطیلی شاطر در نانوایی روز سهشنبه بود؟ پدر من شاطر نانوایی بود و تمام این نانواها هرکدام یک نصف روز تعطیلی داشتند. تعطیلی دکان بابای من سهشنبه بوده و روی این اصل مهمانان سهشنبهها به خانه شاطر میآمدند و این مهمانیها به اسم سهشنبه معروف شد. شاطر کمانچه را از غلامرضایان سارنج یاد میگیرد؟ این مرد عاشق موسیقی بود. یک مقدار آرشه کشیدن را یاد میگیرد اما شنوندۀ خوبی بود و خودش هم میگفت «من شنوندۀ خوبی هستم». نه دستگاهها را میشناخت و نه سررشتهای درباره موسیقی داشت، من هم همینطور هستم ولی ما موسیقی را دوست داریم، انگار در خون ما هست و موزیک خوب را دوست داریم. چرا آبگوشت غذای ثابت روزهای سهشنبه شد؟ کاسبی شاطر آنچنان نبود که مرغ و بریان بدهد و آبگوشت هزینه کمتری داشت، برکت هم داشت. مثلاً روزهایی بود که پنج نفر مهمان داشتیم و مادرم غذا درست میکرد اما بعد، پانزده نفر میشدند و غذا برکت داشت. یا مادرم برای 15 نفر غذا میپخت ولی 30 نفر میآمدند اما غذا کم نمیآمد. آبگوشت برکت دارد، شاطر هم نان سنگک از مغازه میآورد و شاید گاهی وقتها هم نان کم میآوردیم ولی در این خانه هیچوقت غذا کم نیامده است. بعد از پدرم پختن آبگوشت را ادامه دادیم اما دیگر از امسال همسر من واریس شدید گرفت و غذا را حذف کردیم. خانمم واقعاً از بین رفت و جوانی و تن سالمش را روی کارهای من گذاشت. شاطر میگفت «شاطر، نصرت است و من وردست او هستم.» نصرت، مادرم بود و شاطر میگفت «کارِ او اصل است. این کارها که من میکنم، جیکجیک گنجشک نارون است.» مادرم بود که این کارها انجام میشد حالا هم خانم من است که من این کارها که میکنم. همه کارهایش گردن اوست و من فقط این پایین لذتش را میبرم و زحمتش با او بوده است. یک روز آقای سخا برای ناهار اینجا بود و گفت خانمت خیلی زحمتکشیده، غذا را او پخته؟ گفتم بله و بعد فیالبداهه یک شعر گفت که «هرکجا هرکس به هر ترتیب خدمت میکند، همسر شایستهای او را حمایت میکند». ما اگر این زن را نداشتیم نمیتوانستیم این کار را بکنیم. مادرم هم عصر که میشد میرفت در صندوقخانه و با ملایمت و مهربانی به شاطر میگفت که چند نفر مهمان دارد و چه بپزد نه اینکه غر بزند. پس مادرتان هم به سهشنبههای شاطر علاقه داشت؟ بله. اصل، مادرم بود. نام مادرم نصرت بود و پنج سال جلوتر از شاطر فوت کرد و بعدازآن شاطر پنج سال مدام راه میرفت و نصرت نصرت میکرد. خیلی به مادرم وابسته بود. یار و یاور شاطر بود. سابق آلات موسیقی را خیلی بد میدانستند. آن موقع ماشین کم بود و پیاده و یا با درشکه به اینجا میآمدند و اگر کسی سازی بهدست فردی میدید، بچهها دورهاش میکردند و برایش هو میکشیدند و میگفتند: «مطربه رو». برای همین مادرم میرفت جلو و سازهای آنها را لای چادرش میگذاشت و با خودش به خانه میآورد تا کسی تار را نبیند و اوضاع به این صورت بود که ما کار را شروع کردیم. همسرتان چطور؟ با سهشنبههای شما همراه است؟ زن خانه اگر یکذره از مرد خودش ناراحتی ببیند غیرممکن است بگذارد شوهرش چنین کاری بکند و زن من دنبالهرو من است. همسر من هم یار و همراه من بوده است. من نمیدانم سهشنبهها چند نفر میآیند. او غذایی درست میکند که هیچوقت کم نمیآید، درست مثل مادرم. وقتی مادرم فوت شد، همسرم خیلی به من در نگهداری شاطر کمک کرد. الان پایش واریس گرفته و از امسال ناهار را برداشتم اما اسمش این است که برداشتم، همیشه پنج یا شش نفر برای ناهار اینجا هستند و کمتر نمیشوند، گوشت و آبگوشت هم هست. مادرم خیلی زن خوبی بود، زن من هم همینطور است البته خون مادرم در رگهایش است چون مادرم خالهاش بود اما تمام بدنش را واریس گرفته و تقصیر من است. شاطر وضع مالی خوبی داشت که هر هفته مهمانی میگرفت؟ نه، نان را که از نانوایی خودش میآورد. یک بقالی کنار نانوایی بود که از آنجا نخود و لوبیا تهیه میکردیم و از بقالی دیگر هم میوه میخریدیم. تمام پساندازش را خرج مهمانی سهشنبهها میکرد و اگر هم روزی درمیماند اصلاً به ما چیزی نمیگفت. شاطر علایق دیگری بهجز موسیقی هم داشت؟ شاطر اوایل فرشهای زیادی جمع میکرد و کمکم همه را فروخت. بعدها در یکزمانی نه اینکه کفترباز باشد اما بهترین کبوترهای اصفهان را داشت تا اینکه گربه آنها را خورد. بعدازآن مرغداری را شروع کرد و مرغ و خروسهای لاری شاطر معروف شد. بعد هم شروع کرد به خریدوفروش قناری و اتفاقاً خوب هم پول درمیآورد؛ این کارها برایش نوعی عشق بود. شاطر تا آخر در همان مغازۀ عمویش باقی ماند؟ نه، وقتی یک از دخترانش به اسم احترام مریض شد و از دنیا رفت، شاطر خیلی ناراحت بود و دیگر انگشتهایش مثل قبل کار نمیکرد. بعد با دامادمان اول خیابان صارمیه در محله جوی شاه یک نانوایی باز کرد. چه موقع و چرا به تهران رفتید؟ شاطر سال 1343 زمانی که من کلاس هفتم بودم به تهران مهاجرت کرد و تا سال 1356 آنجا بود. بعدازاینکه بنگاههای میوه از خیابان صارمیه به میدان بهار آمدند کار بابا در نانوایی کساد شد و زمانی که صاحب کارخانۀ بارش، یعنی آقا مهدی سمسارزاده کارخانهاش را فروخت و به تهران رفت پدرم هم که با دامادان شریک بود به تهران رفت و یک دکان نانوایی در آنجا خرید. چند سال تهران بودید؟ و چرا به اصفهان برگشتید؟ سیزده سال. من هشت سال تهران بودم و بعدازآن به اصفهان برگشتم، چون مادرم خیلی به من علاقه داشت و بیتابی مرا میکرد. بالاخره شاطر خانه تهران را فروخت و به اصفهان برگشت و مهمانی سهشنبه دوباره در اصفهان ادامه پیدا کرد. مهمانی خانه شاطر در تهران هم برقرار بود؟ بله، ما 13 سال نارمک تهران بودیم. آنجا یک دُکان نانوایی باز کردیم و شبهای جمعه برایمان مهمان میآمد. آقای شهناز و حسین تهرانی و شجریان مرتب آنجا بودند. محمود خوانساری و فرامرز پایور هم میآمدند. ادیب خوانساری خانهاش نارمک و کنار ما بود و همیشه به خانهمان میآمد. حسین تهرانی هم در نزدیکیهای خانه ما بود و همیشه مهمان ما میشد. مهدی ناظمی که سازهای پایور را درست میکرد هم میآمد. اما همایون خرم نیامده بود. ما هیچوقت از کسی دعوت نکردیم و همه خودشان میآمدند. هر وقت هم آقای تاج و آقا حسن کسایی به تهران میآمدند پایگاهشان خانه ما بود. البته این خانه را هم در اصفهان هم داشتیم و به کسی اجاره داده بودیم و چند وقت هم خواهرم در آن زندگی میکرد. وقتی من از تهران آمدم مادرم گفت «من میخوام پهلوی یدالله باشم» و شاطر هم دکان را فروخت و به اصفهان آمد. شاطر چند فرزند داشت؟ شاطر چهار پسر و دو دختر داشت ولی در قدیم زندگی خیلی سخت بود و بچهها زنده نمیماندند. مادرم خیلی سختی کشید دو پسر و یک دخترش مُردند و دو پسر و یک دخترش ماندند. برادر بزرگم به سهشنبهها علاقه نداشت و حدود نه سال پیش فوت کرد اما دعای شاطر پشت سر من بوده است و تا الان توانستم آبرویش را حفظ کنم. من آخرین فرزند شاطر بودم. عکسهایم هست که عدهای از قدیمیها نشستهاند و من حدود چهار یا پنجسالهام و برایشان چای میآورم و از بچگی خودی نشان دادم اما برادرم اهل موسیقی نبود. شما متولد چه سالی هستید؟ سال 1328. چه موقع با فضای مهمانی خانه شاطر را به یاد دارید؟ یادم است اولین جلسه، پنجساله بودم و عکسهایم هست که برای مهمانان چای میآوردم. چه موقع شاطر تصمیم گرفت که جلسات را ضبط کند؟ ضبطصوت سال 1325 یا 26 به این خانه آمد. آن موقع کسی نمیدانست ضبطصوت چیست و وقتی در فامیل مهمانی داشتیم آنها میگفتند صدایمان داخل این قوطی رفت! بعد هم حدود پنجاه سال پیش ضبط اکو را گرفتیم که دو میکروفن دارد و کیفیت صداها بهتر شد. چند فرزند دارید؟ من سه پسر و یک دختر دارم. پسر بزرگم ضرب یاد گرفت اما دنبالش را نگرفت، پسر کوچکم دوست داشت ویولن را یاد بگیرد اما خودم نمیخواستم آنها هنرمند بشنوند. یک روز من میرفتم پیش حسین یاوری نی یاد بگیرم، اسمش این بود که من ناهار را ببرم آنجا و با حسین یاوری ناهار بخوریم و من هم نی زدن یاد بگیرم، خدا رحمتش کند آقا حسن کسایی فهمید و به من گفت «شنیدم میری پیش یاوری نی یاد بگیری»، گفتم «آقام گفته.» گفت «باشه ولی تو پسر شاطر رمضان هستی، تو نباید بشینی برای مردم ساز بزنی، هنرمندان باید برای تو بزنند، شما فقط باید شنونده باشی همینطور که پدرت بوده، شما نمیخواد هنرمند بشی، شما فقط بنشین گوش بده» من هم گفتم چشم و حرف استاد کسایی را شنیدم. برای همین دلم نمیخواست بچههایم ساز یاد بگیرند چون باید روزها اینجا بنشینند و برای مردم بزنند و بهتر است که آنها هم شنونده باشند. فرزندانتان نسبت به ادامۀ کار شما و شاطر علاقه دارند؟ پسر بزرگم شنونده خوبی است. پسر کوچکم مهندس است اما از موسیقی هم سر درمیآورد و در کارهای سهشنبهها به من کمک میکند ولی اولی و دومی زیاد علاقه ندارند. البته دوست دارند بنشینند و گوش کنند. امیدوارم یکی از آنها علاقه نشان دهد. باید درِ این خانه باز باشد، من چنین جایی را برای لذت خودم درست نکردم و باید راه شاطر ادامه پیدا کند. این مرد 65 سال زندگیاش را روی این کار گذاشت، دوستانش میگفتند که شاطر سرتاسر هفته سینهاش را به آتش میداد و هزینه درمیآورد و سهشنبهها خرج میکرد. 65 سال زحمت این مرد باید حفظ شود. 25 سال است که فوت کرده و من تا آنجا که توانستم راهش را ادامه دادم. اینجا اسمش است که تنها سهشنبهها درِ آن باز است درحالیکه سرتاسر هفته در این خانه مهمانی است اما سهشنبهها در باز است و عمومیت دارد و عدهای که عاشق باشند حتماً میآیند. باید درِ این خانه باز باشد، باید حفظ شود. امیدوارم یکی از سه پسرم در این خانه را باز بگذارد و آن را حفظ کند. تا اینجا من در را باز گذاشتم و بالاخره یکی از سه پسرم بعد هم انجام میدهد. شما هم شاطر نانوا بودید؟ نه من نانوا نبودم. شغل آزاد داشتم و فلزکار بودم. البته ابتدا در تهران نانوایی داشتیم و وقتی در جوانی معدهام زخم شد و شاطر نان سنگکی شدم برایم خیلی سخت بود و تا شاطر شدم از تهران فرار کردم و گفتم من نمیتوانم در نانوایی بمانم و چون مریض بودم به اصفهان آمدم و شغلم را عوض کردم. بعد هم که ناراحتی قلبی پیدا کردم، کارم شد فروش آکواریوم و ماهی که یک کار عشقی است که بنشینم و لذت ببرم، چون نمیتوانستم کار سنگین انجام بدهم. در حال حاضر برنامه روزهای سهشنبه از چه ساعتی شروع میشود؟ امسال که همسرم بیمار شد و ناهار را برداشتیم، برنامه از ساعت سه شروع میشود و تا ساعت هفت و هشت و نه شب ادامه دارد. البته بستگی دارد چند نفر بیایند. پذیرایی هم چای و شیرینی در حد وُسعمان انجام میدهیم. موسیقی سنتی در این خانه اجرا میشود؟ بله اینجا سبکهای موسیقی، سنتی است اما کسانی هم هستند که میخوانند. مثلاً اگر بچه یا پیرمرد بخواهد ترانهای بخواند، دستش را میگیرم و او را روی استیج میبرم تا اجرا کند. همه باید بهنوبت برنامهای اجرا کنند. سهشنبههای خانۀ شاطر ایام محرم هم ادامه دارد؟ در محرم اگر مهمان داشته باشیم بهغیراز سهشنبه میاندازیم. در محرم به امام حسین(ع) احترام میگذاریم و دو ماه محرم و صفر تعطیل میکنیم. ولی زمان پدر سهشنبههای ایام محرم مداحان و مرشدها و شعرای بزرگی مثل صغیر و رَجا و شکیب و شعرا میآمدند و عکسهایشان هست. الان هم محرم است و سهشنبهها خانه شاطر تعطیل است اما ممکن است مرشدها و مداحان بیایند و در بزنند. من در را باز میکنم و باید این در باز باشد، نباید بسته باشد. مهمانی روزهای سهشنبه در خون ما هست و سهشنبهها را یاد گرفتیم یعنی اگر من مهمان نداشته باشم اذیت میشوم؛ باید این در باز باشد. عکسهای زیادی از آن دوران در این خانه دارید، چه کسی آن روزها را ثبت کرده است؟ تمام عکسها را از زمان شاطر در این خانه گرفتیم، ما عکس از بیرون نگرفتیم. هر دفعه یکی عکس گرفته اما بیشتر این عکسها را آقای الهیان عکاسی کرده که در میدان امام بود و عکاسی داشت. او سهشنبه به اینجا میآمد و عکس میگرفت. خودم هم عکاسی کردم، دوستان شاطر هم عکس گرفتهاند و برای ما آوردهاند. من عکسهای اصلی را بایگانی کردهام و از روی آنها عکسهایی یکشکل و یکقد و سیاهوسفید در قابهایی بر روی دیوار جا دادهام. به شوقوذوق و علاقهای که داشتم عکسها را به این سبک درآوردهام و خیلی وقت برده است. اخیراً هم چند نفر شدیم و اسامی افرادی که در این عکسها هستند را نوشتیم و بهزودی در پایین عکسها اضافه میکنیم چون بعد از من فکر نکنم دیگر کسی این افراد را بشناسد. از چه سالی شما بهجای پدر سهشنبهها را ادامه دادید؟ پدرم وقتی83 ساله و بیمار شد، دیگر حوصله سهشنبهها را نداشت، سه ماه بیمار بود و بعد فوت کرد و از سه ماه قبل از فوت بابا، یعنی همان زمانی که شاطر بیمار شد، من سهشنبهها را در خانه خودم برگزار کردم. سفارش و نصیحت شاطر بود که شما سهشنبهها را ادامه دادید؟ نه اصلاً این وصیت را به من نکرد که سهشنبهها را ادامه بدهم اما این علاقه از او به من هم رسید و درواقع در خون ما وجود دارد. این آخریها اذیت شده بود و در این خانه روی تخت میخوابید ولی چون میدید من سهشنبهها را دارم، پنج دقیقه میآمد آن خانه. اما میگفت «نمیکِشم» و برمیگشت. به من میگفت «بابا مردم را دوست داشته باش تا تو را بخوان» این اصطلاحش بود که میگفت «باید مردم را از جون و دل دوست داشته باشی تا تو رو بخوان و جواب سلامتو بدن.» البته متأسفانه الان آن طینتی که قبلاً در مردم بود دیگر نیست. آن فطرتی که مردم داشتند دیگر نیست و نمیشود در هیچکس پیدا کنی. مگر حال و هوای قدیم در خانه شاطر چطور بود؟ من وقتی اسم تاج و شهناز و کسایی میآید اشکم میریزد. من ساعتها جلوی هر عکس میایستم و به آن نگاه میکنم. آنها به قول خودشان بهترین دورانشان سهشنبههای خانه شاطر بود. چه حالی داشتند و چه لذتی میبردند، موسیقی بود و یک ناهار و یک چای و میوه. خدا بیامرز، حسین تهرانی ضرب میزد و میگفت: «اول آدم بشید، بعد برید هنرمند بشید» مردی بود این حسین تهرانی، چقدر باوقار بود. پایه موسیقی ایران ضرب است و این مرد این نُت را درست کرد که حالا یک جوان بنشیند و کارهایی با ضرب بکند، همه اینها کار حسین تهرانی است. آنها که الان نی میزنند هرکدامشان مدیون آقا حسن کسایی هستند، چون او صدای نی را از آغُل به قصر شاه و از قصر شاه به الله برد، این مرد صدای نی را درآورد. تار را شهناز درست کرد که تمام تارنوازان ایران مدیون او و پدرش هستند. برادرش علی آقای شهناز نمیدانید چه میزد... آنها کی بودند و الان چی؟ اینها خاطره است که در ذهن من مانده است. اواخر عمرِ خدابیامرز جلیل شهناز رفتم تهران بالای سرش و او سه تا انگشت من در دستش بود و فقط میتوانست بگوید: «من را ببر اصفهان» اما نگذاشتند بیاورمش و الان یک سنگ در تخت فولاد برای یادبودش گذاشتهاند . این مثلث موسیقی یعنی تاج و کسایی و شهناز باید در اصفهان باشند. دیگر هیچکس مثل آنها نیامد و نخواهد آمد. تاج مناسب خوان بود. الان اگر اینجا بود مناسب همین حال ما شعری از سعدی میخواند. دیوان سعدی بهطور کامل در سینه تاج بود. من مغازهام کنار خیابان بود. یادم هست که یکبار بار داشتم به خانه میآمدم و دیدم آقای تاج کنار کوچه برای یک پسربچه دارد میخواند. آمدم و گفتم «آقای تاج بفرما بریم توی خونه» تاج گفت «این آقا پسر به من گفت: تو تاجی، گفتم" بله، گفت: بخون ببینم، منم دارم براش می خونم.» الان کدام خواننده است که این کار را بکند!؟ سراغ داری!؟ یک نفر را در این میلیون و میلیارد نشان من بدهید که مثل تاج رفتار کند، باید التماس و خواهش کنی و کف بزنی تا آقای خواننده یکتکه بخواند و آقای نوازنده یکتکه بزند، میگویند همینطوری بزنم!؟ آن زمانها آقا حسن مینشست و میگفت چی بزنم؟ و تاج مثلاً میگفت آقا شور بزن، سهگاه بزن هرچه میخواهی بزن و این دو نفر شروع میکردند به زدن و خواندن و مگر میشد جلوی آنها را بگیری؟ دیگر نمیشود. دیگر آنها نمیآیند و یک تار موهای آنها به بدن هیچکدام از امروزیها نیست. آقا حسن کسایی هم بهموقع تکنوازی و همنوازی با شهناز و تاج داشت و وقتی آقا حسن و شهناز میزدند انگار یک ساز بود! الان یک نوازنده که میخواند دیگری او را میکوباند! تاج اینهمه شاگرد داشته، الان کدامشان مثل خودش هستند!؟ حتی خودشان هم میگویند که آقای تاج اینطور بود و این را میگفت، ولی خودشان اینطور نیستند. شهناز و آقا حسن کسایی هم شاگرد داشتند اما هیچکدام مثل خودشان نمیشوند و حیف است که مثل استادانشان نشدند. نمیشود، هیچوقت هم نمیشود. ادامه دارد... گفتوگو از: شیرین مستغاثی، خبرنگار ایسنا (اصفهان) انتهای پیام
http://www.sepahannews.ir/fa/News/111737/این-در-باید-باز-باشد
|