در گفتوگو با مهر بررسی شد؛
تلخکامی درست در چند قدمی رمی جمرات/خاطرات شاهد عینی از فاجعه منا
دوشنبه 21 مرداد 1398 - 11:51:45
|
|
پیام سپاهان - اصفهان -مهدی یاراحمدیان مترجم سازمان حج و زیارت درست در چند قدمی محل وقوع فاجعه منا در سال 94 شاهد حوادث تلخ آن روز بوده است و شهادت قاریان قرآن مشهور کشور را به چشم دیده است.
خبرگزاری مهر - گروه استانها: دوم مهرماه سال 94 درست مصادف با عید قربان بود که آن حادثه ناگوار فرا رسید، در شرایطی که بسیاری از خانوادهها منتظر بودند تا اعمال صحرای عرفات و مناتمام شود تا قربانی کردن نفس در سرزمین وحی و پایان اعمال حج تمتع را جشن بگیرند خبری تلخ در گوش مردم پیچید؛ یکی از مسیرهای حرکت به سمت «رمی جمرات» قربانگاه حاجیانی شد که میرفتند تا با سنگ زدن به شیطان نفس، باقیمانده ناخالصیها را بشویند و با قلبی و جسمی پاک و روحی سپید به جوار کعبه بازگردند اما خداوند از همان مسیر آنها را به سوی خود فراخواند. حاجیانی که مسیر حرکتشان تا قربانگاه نفس در منا، به جای یک ساعت یک نیم روز طول کشید، برخی بر اثر ازدحام جمعیت جان سپردند و برخی هنوز در زیر فشار جمعیت ناشی زنده بودند اما همچون مولا و مقتدایشان در کربلا، این بار گرمای بیامان عربستان، طعم شربت شهادت را به آنها چشاند. در این میان بودند افرادی که خواست خدا ماندنشان بود تا آنچه در ساعتهای گرم و طولانی عید قربان سال 1436 قمری به چشم دیدند، از یادها نرود، سید مهدی یاراحمدیان استاد حوزه و دانشگاه و مترجم حج و زیارت که به چند زبان زنده دنیا آشناست درست در همان سال برای نخستین بار به مکه مشرف شده است، در آن کشمکش ازدحام جمعیت خیابان «202» به سختی خود را به بخش بالای چادرهای منا میکشاند، تا جایی که توانسته با کمک افراد دیگر انسانهایی را از کشورهای مختلف از سیاه تا سفید و از زن تا مرد نجات میدهد و از همانجا و درست در چند قدمی محل وقوع فاجعه منا، شاهد حوادث تلخ آن روز بوده است. یاراحمدیان از آن روزها خاطراتی تلخ و شیرین دارد که در گفتوگو با مهر به یادآوری آنها میپردازد. آقای یاراحمدیان از لحظه شروع حادثه در روز عید قربان سال 94 بگویید؛ چه شد که آن مسیر را برای رمی جمرات انتخاب کردید؟ مسیرهای گوناگونی برای راهی شدن به سمت رمی جمرات از محل وقوف در منا وجود دارد، یکی از آنها با نام «202» نزدیکترین خیابان به چادر ایرانیان و بعثه رهبری است و همان خیابان معروفی است که آن سال این فاجعه در آن رخ داد. من بار اولی بود که به حج تمتع آمده بودم و در روز عید قربان سال 94 بنا بر توصیه برخی دوستان که سابقه سفر چندینباره داشتند تصمیم گرفتیم پیش از گرم شدن هوا، آخرین مرحله رمی جمرات را به انجام برسانیم؛ بر این اساس حوالی ساعت 7 صبح بود که پس از صرف یک صبحانه مختصر راهی رمی جمرات شدیم. در میانه راه من متوجه شدم که مسیر شلوغ است اما تصور ما این بود که چون در حج تمتع کلاً ازدحام جمعیت وجود دارد امری طبیعی است، اما هرچه در مسیر خیابان 202 پیش رفتیم ازدحام جمعیت بیشتر میشد؛ در این زمان من متوجه شدم که در کنارههای خیابان برخی مردم به ویژه آفریقاییها از کنارهها خیمههای منا بالا میروند. در آن شرایط شما خاص شما چه تمهیدی اندیشیدید که در سیل این جمعیت گرفتار نشوید؟ زمانی که من متوجه شدم که این افراد از دیواره خیمهها بالا میروند برای من این سوال پیش آمد که دلیل این رفتار آنها چیست و چرا در کناره خیابان صبر نمیکنند تا از ازدحام جمعیت کاسته شود و به مسیر خود ادامه دهند؛ ، اینجا بود که من و دوستانم تا حدودی متوجه غیرعادی بودن اوضاع شدیم؛ این امر محسوس بود که با هر قدم ما تحرک کمتر و ازدحام جمعیت بیشتر میشد و بهاندازهای این ازدحام فزونی گرفت که عملاً جمعیت ایستاد و دیگر حرکتی نداشت. البته هنوز حادثه آغاز نشده بود اما مدام جمعیت از عقب فشار میآورند و در این شرایط خاص جلوی خیابان 202 را نیز به فاصله 200 تا 300 متری با نردهها بسته بودند و در طرف دیگر خیابان نیز راه خروجی نبود. عرض این خیابان که به شکل مستقیم به محل رمی جمرات میرسید حدود هشت متر بود و در دو طرف آن چادرهای منا قرار گرفته بود ضمن اینکه مسیرهای خروج اضطراری نیز در این مسیر وجود داشت اما بسته بود، در عین حال راه برگشت به عقب نیز وجود نداشت چراکه جمعیت پشت سر نیز متراکم بود؛ کار به جایی رسید که ما نمیتوانستیم شانههای خود را تکان دهیم و به پشت سر نگاهی بیندازیم، در این شرایط ما تصمیم گرفتیم که از کناره خیابان راه برویم که اگر فشار جمعیت زیاد شد دستمان را به نردهها بگیریم و بر زمین نیافتیم. در کنارههای مسیر فشار جمعیت به اندازهای بود که دست من از دست دوستانم جدا شد و یکدیگر را گم کردیم، در این شرایط به ذهن رسید که از چادرها بالا بروم و 10 تا 20 دقیقه روی سر چادرهای منا بنشینم و پس از کاهش ترافیک به سمت محل رمی حرکت کنم. سرانجام به سختی خود را به بالای یکی از خیمهها کشاندم با این خیال که حالا که از دوستان جدا شدهام، با یکی از ایرانیانی که سابقه حج دارد راهی رمی میشوم و این گونه شد که در طول چند ساعت بعد صحنههای ناگواری از فاجعه منا را مشاهده کردم. حادثه اصلی از چه زمانی دقیقا آغاز شد؟ این چادرها نردههای عمودی به ارتفاع دو تا دو و نیم متر داشت و با لباس احرام و دمپایی به واقع بالا رفتن از آنها سخت بود چراکه جای پا و دست نداشت و شخص از نردهها لیز میخورد؛ من یک لحظه خود را بالا کشیدم تا ببینم امکان بالا رفتن از خیمه وجود دارد یا خیر که یکی از دوستان آفریقایی هم کمک کرد و من را بالا کشید و درست از چند دقیقه بعد حادثه رسما گویی کلید خورد. از چند دقیقه بعد از اینکه من به بالای سر خیمه رسیدم، حجاج از پشت سر فرو میافتادند، افرادی که میتوانستند بلند شوند که هیچ اما اگر فردی نمیتوانست بلند شود در زیر جمعیت باقی میماند؛ بدین ترتیب یکی یکی افراد فروافتادند تا اینکه کوهی از افراد بر زمین افتاده ایجاد شد که در زیر جمعیت زنده بودند اما نمیتوانستند از جای خود برخیزند. به یقین لحظات بسیار تلخی را مشاهده کردید؛ درباره لحظات حادثه و صحنههایی که مشاهده کردید بیشتر توضیح دهید در آن زمان پیرمردی مصری در جلوی چشم من به زمین افتاد که حدود هفتاد هشتاد سال سن داشت و من تلاش کردم که وی را به سمت بالا بکشم اما 5 نفر نیز بر روی من فروافتادند ؛ هنوز تراکم جمعیت زیاد نبود، بر این اساس آنها بلند شدند و پیرمرد را نیز از زمین بلند کردند. بعد از چند ساعت که از حادثه منا گذشته اکثر تلفات از افرادی بودند که در کنارههای چادرها قرار داشتند چراکه میخواستند از چادرها بالا بروند اما سکویی برای بقیه افرادی میشدند که میخواستند جان خود را نجات دهند؛ در واقع در آن زمان قیامتی برپا بود و هرکس تلاش داشت تا جان خود را نجات دهد، در این شرایط بسیاری از زنان پاکستانی میلههای چادرها را گرفته بودند و متاسفانه به سکویی برای بقیه تبدیل شدند که بقیه پا برای شانه آنها گذاشته و به سمت بالا میرفتند و بدین ترتیب آنها به نوعی در میان جمعیت دفن شدند. حادثه حدود ساعت نه تا نه و نیم کم کم آغاز شد و تا ساعت یک که ماشینهای حمل اجساد و آتشنشانی آمدند ارتفاع دو تا سه متری آدم روی یکدیگر فروریخته بود؛ دستوپاها در یکدیگر گرهخورده بود صحنه عجیبی به وجود آورده بود که من همه آنها را از بالای خیمهها مشاهده میکردم. شما و دیگر افرادی که در بالای خیمهها بودید چه حسی داشتیدو اقدامی برای نجات جان انسانهای دیگر انجام دادید؟ من و چندنفری که در بالای خیمهها بودیم و اتفاقاً اصفهانی نیز بودند به افرادی که به کناره چادر میآمدند کمک میکردیم؛ بدین شکل که دو سه نفری دست آنها را میگرفتیم و آنها را بالا میکشیدیم چراکه این افراد خودشان جانی در بدن نداشتند؛ البته این کار بسیار خطرناک بود چراکه آنها میخواستند به هر قیمتی خود را بالا بکشند و حتی امکان پایین افتادن ما نیز وجود داشت، بدین ترتیب توانستیم چند نفر را نجات دهیم. ببینید در واقع بخشی از این حادثه به دلیل گرمای زیاد هوا اتفاق افتاد، من یادم هست آن روز به اندازهای هوا گرم بود که من دو بطری آب یخزده از یخچال برداشتم که به فاصله 10 دقیقه از آغاز حرکت ما به سمت مکان رمی جمرات گرم شده بود. در آن هوای گرم بیش از 60 درجه تنها کمک دیگری که ما توانستیم انجام دهیم این بود که درهای کولرهای آبی را باز کردیم و بطریهای آب معدنی که در دست داشتیم را از آب داخل کولر پر میکردیم و به شکل قطرهچکانی در داخل دهان مردم که در پایین چادر قرار داشتن میریختیم؛ صحنه عجیبی بود که بسیاری از مردم در پایین چادرها دهان خود را باز کرده و از آن پایین اشاره میکردند که آب را در دهان ما نیز بریزید! من از بالای چادرهای منا در واقع یک صحنه مستند بسیار دردناک را به شکل کامل از صفر تا 100 مشاهده کردم. گویی شما قاریان نخبه قرآن آقایان حسنی و کارگر را نیز در میان جمعیت مشاهده کردید و شاهد شهادت آنها بودید؟ بله، ما با این دوستان در روزهایی که در بعثه بودیم صمیمیشده بودیم و من به یاد دارم آقای حسنی و کارگر آن روز درست در جلوی چشم من و در میان ازدحام جمعیت تلاش میکردند خود را نجات دهند، چندین بار و به آنها اشاره میکردم که به کنار چادرها بیایند تا آنها را بالا بکشم ولی از آن راه دور اشاره میکرد که امکان این کار برای آنها وجود ندارد چراکه شانههای افراد در هم قفل شده بود و حتی امکان کوچکترین تکان خوردن وجود نداشت واین دوستان متاسفانه در جلوی چشمان من به شهادت رسیدند. در آن شرایط افراد تنها با موج جمعیت تکان خوردند؛ در این حادثه وضعیت به اندازهای وخیم بود که حتی برخی افراد در اثر ازدحام جمعیت و با توجه به فشار شدید به قفسه سینهشان سکته کرده بودند؛ برخی از انسانها نیز صورتشان صاف شده بود گویی که صورت آنها لگدمال شده است و چهره آنها به شکل کامل به هم خورده بود. یعنی هیچگونه امکانات نجات برای شرایط اضطراری در آن مکان فراهم نبود؟ اتفاقا نکته جالب این بود که در این مسیر ایستگاههای آتشنشانی بسیاری وجود داشت و مأموران عربستان نیز حضور داشتند اما به نظر میرسید که دستوری در این ارتباط با آنها داده نشده بود چراکه اگر آب بر سر جمعیت باز میشد یا حتی کف زمین خیس میشد از حرارت و گرمای آن روز میکاست؛ بسیاری از افراد در آن روز به دلیل گرما بیهوش و بیحال شده بودند و با توجه به اینکه بر سر جمعیتِ روی هم ریخته قرار داشتند اگر اندک آبی به آنها میرسید امکان بلند شدن از جای خود را داشتند. شرایط بحرانی آب به اندازهای بود که برخی افراد از بالای چادرها آب معدنی به سمت پایین پرت میکردند؛ در این شرایط تمامی دستها به سمت بالا میرفت تا این بطری را بگیرند و زمانی که این موضوع امکانپذیر نمیشد و بطری به زیر دست و پا میرفت، برخی افراد که میخواستند این بطری آب را پیدا کنند دیگر نجات پیدا نمیکردند. من از بالای چادر دیدم که در سمتی دیگر کابینهای اطفای حریق مجهز به شلنگهای اطفاء آتش وجود داشت؛ بر این اساس به یکی از افرادی که در چادر حضور داشت اشاره کردم که شلنگ را به بالای چادر بدهد تا من آن را بر سر جمعیت بگیرم؛ زمانی که این فرد شلنگ را به سمت بالا برد تا به من بدهد یکی از سربازان عربستانی به شدت با وی برخورد کرد و شلنگ را جمع کرده و آن را در کابین گذاشت و در آن را نیز بستند. یعنی در چنین شرایط بحرانی نیز افراد تحت امر موفق خود عمل میکردند؟ واقعیت این است که اگر کابینهای اطفای حریق باز میشد و از بالا بر سر جمعیت آب ریخته میشد بسیاری از آنها آنها نجات پیدا میکردند اما در عربستان قانون و مقررات به شدت حکمفرماست و فرد تحت امر آزاد نیست که هر کاری که تمایل داشت انجام دهد؛ این افراد نیروی زیاد داشتند ولی هیچ اقدامی تا زمان دستورقطعی مافوق خود انجام نمیدهند به نوعی که در داخل چادرها نیروهای امنیتی زیادی وجود داشتند اما بدون هماهنگی فعالیت انجام نمیدادند ما نیز به تنهایی میتوانستیم تعداد اندکی از انسانها را نجات دهیم اما به قدر جمعیت زیاد بود که نیروهای زیاد متخصصین برای نجات آنها نیاز بود که مدیریت بحران را آموخته باشند و تشخیص بدهد که فرد نیازمند احیاء، تنفس مصنوعی یا عملیات دیگری است. تا چه میزان شرایط خاص افراد که برای نجات جان خود تلاش میکردند موجب پیچیدهتر شدن اوضاع شد؟ من یادم هست که برخی افراد میخواستند خود را از طریق تابلوهایی که بر دیواره چادرها وجود داشت بالا بکشند که این تابلو با توجه به حجم سنگینی که داشت روی سر جمعیت افتاده و تازه حادثهساز میشد چراکه جمعیتی که تابلو بر سر آنها افتاده بود آن را برداشته و به سمت دیگر پرتاب میکردند تا بتوانند نفس بکشد که این پرتاب موجب زخمیشدن بسیاری از افراد دیگر میشد و این حادثه چندین بار دیگر تکرار میشد. نمیتوان از پیچیدگی حادثه سخنی واضح گفت چراکه پایین چادرها همچون باتلاقی بود که وقتی انسانی وارد آن میشد کامل از بین میرفت، یادم هست یکی از افراد آفریقایی میخواست همسرش را بالا بکشد که در میانه راه حولهای که برای نجات وی به سمتش دراز کرده بود پاره شد و همسرش به میان باتلاق جمعیت فرو افتاد، این فرد بر سر و صورت خود میزد اما دیگر نتوانست کاری برای نجات جان همسرش انجام دهد. حادثه تلخ دیگری که به یاد دارم این است برخی زنان آفریقایی که بچههای خود را به پشت سر بسته بودند، پس از وقوع این حادثه بچههای خود را به سمت بالا میگرفتند شاید فردی کودکانشان را از دست آنها بگیرد و وقتی که نا امید میشدند بچههای خود را به امید نجات به سمت بالای چادرها پرتاب میکردند که مشخص نبود که بچه آنها کجا فرو میافتاد. این وضعیت تا چه زمانی ادامه داشت و چقدر طول کشید تا نیروهای امدادی به کمک شما آمدند؟ این وضعیت تا چندین ساعت ادامه داشت و افراد بسیار تلاش میکردند که از چادرها بالا بیایند، هلیکوپترهای برای سر جمعیت در حال حرکت بودند اما اتفاق خاصی نیفتاد. ساعت حدود دوازده و نیم بود که از سمت ابتدای خیابان ماموران پلیس داخل شدند و جمعیت را عقب راندند تا دیگر کسی وارد خیابان نشود در شرایطی که در محدودهای 700 تا 800 متری از جمعیت روی هم ریخته انسانها انباشته بود که بسیاری از آنها هنوز به تکان میخوردند اما توان بلند شدن از جای خود را نداشتند. در این شرایط در خیابانی تنها با عرض 6 تا 7 متر بزرگ کانتینرهای بسیار بزرگ 18 چرخه وارد شدند؛ من دیگر متوجه نشدم که در ادامه چه اتفاقی افتاد چراکه ما از روی سر چادرها حرکت کردیم و خود را به بعثه رساندیم و از همان زمان بود که اخبار حادثه داشت به ایران نیز منتقل میشد؛ در آنجا بود که آقای قاضی عسگر به ما دستور دادند که همه بسیج شوند چراکه بسیاری از ایرانیان در میان جمعیت مانده بودند اما پلیسها اجازه دخالت به هیچکس را نمیدادند و از کمک کردن دیگران ممانعت میکردند. از دیدگاه شما تا چه حد در این ماجرا کمکاری شاهد بودیم و آیا امکان نجات جان افراد بیشتری وجود داشت؟ من عقیده دارم که امکان کمک بیشتر در این حادثه وجود داشت؛ واقعیت این است که تنها 80 تا 90 آمبولانس برای کمک به آن جمعیت عظیمی آمدند که همگی بر روی هم فروریخته بودند که بسیار برای این جمعیت اندک بود این در حالی است که نیرو برای کمک کردن زیاد بود ضمن اینکه دوربینهای زیادی نیز در این مسیر وجود داشت و کل حادثه قابلمشاهده برای مسئولان بالادستی بوده است. در واقع میتوان گفت مدیریت اورژانسی و مدیریت بحران در این حادثه بسیار ضعیف بود؛ نیروهای امدادی بهاندازهای نبود که تک تک جمعیت را بررسی کنند تا ببینند چه فردی زنده یا چه فردی مرده است، نکته جالب اینکه این افراد از شدت گرما بیهوش شده بودند آنگاه با کمال تعجب آنها را در داخل سردخانه قرار دادند که این تفاوت دمایی به یقین دردناک بوده است. جمع کردن محل حادثه چه زمانی به پایان رسید و شما در آن شرایطی چه اقداماتی انجام دادید؟ آنها تا ساعت هفت و هشت شب تمام افراد را از انسانهای بیهوش و یا مرده بدون تفکیک از خیابان 202 جمع کردند و تنها کوهی از بطری، دمپایی کیف و لوازم حجاج در صحنه باقی ماند. چند روز پس از حادثه همه حجاج ایرانی بسیج شده بودند تا برای کمک و شناسایی اجساد کمک کنند اما به دلیل عدم همکاری عربستان بسیار مستاصل شده بودیم تا اینکه رهبر انقلاب دستور قاطع خود را صادر کردند و این امر موجب شد که فضا آرامتر شود و عربستان با ما هم کارهای لازم را داشته باشد. در واقع در ابتدا قرار بر این بود که در یک گور دسته جمعی همه افراد حادثه منا را دفن کنند اما ایران مصمم بود که جنازه همه ایرانیان برگردد و به نوعی رهبر انقلاب تهدید جدی در این ارتباط داشتند که تنها مصمم بودن ایشان باعث شد که بتوانیم اجساد ایرانیان را شناسایی کنیم و به ایران بازگردانیم. حجاج دیگری که برای رمی جمرات رفته بودند متوجه این قضیه شدند؟ خیر؛ در واقع مراسمهای مختلف حج تمتع به اندازهای شلوغ است که بقیه تصور کرده بودند که این شلوغ بودن عادی است؛ حتی یکی از دوستانمان بیان میکرد که ما ابتدا از خیابان 210 راهی رمی جمرات شدیم اما با مشاهده شلوغی خیابان تصمیم گرفتیم از مسیر دیگری تردد کنیم؛ آنها پس از برگشت از رمی جمرات تازه متوجه حادثه شده بودند. شما بعد از بازگشت از عربستان چگونه توانست این حادثه را هضم کنید؟ سختترین بخش این داستان جایی بود که ما از میان رفتن این انسانها را میدیدیم اما امکان و توانی برای رهایی آنها نداشتیم؛ ما در حد امکان توانستیم برخی انسانها را نجات دهیم اما در پایین چادرها به واقع باتلاقی برپا بود که امکان پایین رفتن و کمک کردن به این جمعیت وجود نداشت، برای ما حتی تا سه چهار ماه پس از برگشتن نیز هضم این داستان بسیار مشکل بود. خانمهایی بودند که بعد از 10 تا 15 سال سفر حج قسمت آنها شده بود، در فرودگاه امام واقعا دیدن این صحنهها که فردی با همسر خود به مکه آمده بود اما به تنهایی بازگشته بود و فرزندان وی پدرشان را از وی مطالبه میکردند یا پیرزنی هفتاد هشتاد ساله که با فرزند خود به مکه رفت و تنها از این سفر بازگشته بود سخت بود. در طول یک هفته باقیمانده در مکه نیز شرایط بسیار سختی را تجربه کردیم، مدام از خانوادههای دوستان خود تماس داشتیم تا اخبار فرزندان خود را بگیرند چراکه هنوز هیچچیز مشخص نبود که آیا این فرد زنده است یا مرده و اینکه آیا در بیمارستان ناشناخته بستری است یا خیر . خوشبختانه برخی افراد نیز در روزهای دوم سوم از بیمارستان پس از حادثه بازگشتند و حتی افرادی را داشتیم که 10 روز بعد در کمال تعجب همگان و در شرایطی که همه آنها را مرده میپنداشتند خودشان برگشتند اما بسیاری از دوستان خود را از دست دادیم، ما حتی آقای رکنآبادی (دیپلمات ایرانی که طریقه شهادت وی در این حادثه هنوز مشخص نیست) و فولادگر (کارشناس مسائل خاورمیانه و از رزمندگان دوران دفاع مقدس)را قبل از حرکت به سمت رمی دیدیم، همگی ما به فاصله چند دقیقه از یکدیگر به راه افتادیم و بعد از بازگشت متوجه شدیم که دوستان ما به شهادت رسیدند و دگر در کنار ما نیستند.
http://www.sepahannews.ir/fa/News/107303/تلخکامی-درست-در-چند-قدمی-رمی-جمرات-خاطرات-شاهد-عینی-از-فاجعه-منا
|