پیام سپاهان

آخرين مطالب

داستان شب/ دمشق؛ شهر عشق- قسمت هفدهم فرهنگی

داستان شب/ دمشق؛ شهر عشق- قسمت هفدهم
  بزرگنمايي:

پیام سپاهان - آخرین خبر / رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان 89 تا پاییز 95 درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
قسمت قبل

پیام سپاهان


داستان شب/ دمشق؛ شهر عشق- قسمت شانزدهم
1399/07/07 - 22:30
طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با اشک‌هایم به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» 
بی‌قراری‌هایم صبرش را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 
دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. 
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 
از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من سُنی‌ام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!» 
در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا ایرانیه!» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 
او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم. 
تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 
اگر پای تروریست‌ها به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. 
باورمان نمی‌شد به این سرعت به داریا رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 
در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم آیت_الکرسی می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. 
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 
مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. 
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» 
همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 
این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» 
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 
و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه شیعه‌های اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» 
سپس سرش به سمتم چرخید و خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال سلیمانی رو می‌شناسید؟» 
نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شهید شده!» 
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان سپاه است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
با خبر شهادت سردار سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. 
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 
برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» 
و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 
 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم سوریه برسد. 
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز تروریست‌ها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 
تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه سعودی العربیه جشن کشته شدن سردار سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای بشار اسد تعیین شده بود. 
در همین وحشت بی‌خبری، روز اول ماه رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 
رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» 
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس حرم بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 
تروریست‌های تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» 
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 
مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته زینبیه؟» 
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 
بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» 
مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» 
و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما اهل سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) راحته!» 
با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم.
ادامه دارد...
نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد

لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/182789/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

سامانه بارش‌زا بهاری در راه اصفهان / هوا 3 تا 5 درجه سردتر می‌شود

کشف 76 کیلوگرم تریاک و حشیش در منزل مسکونی در خمینی‌شهر

ببینید | لحظه تخریب یک خانه بر اثر بارندگی شدید در اصفهان

حمایت بانوان شهر بهارستان از اجرای طرح نور(حجاب وعفاف)

آخرین وضعیت بارش‌ها، سیلاب و آب‌گرفتگی در اصفهان / تداوم بارش‌ها در استان

جزئیات حکم توماج صالحی/ دادگاه انقلاب اصفهان او را به اعدام محکوم کرد

آخرین وضعیت کاشان پس از وقوع سیل

چگونه با وجود محدودیت ها در گوگل تبلیغ کنیم؟

سیلاب از 4 طرف کاشان را محاصره کرد + فیلم

ما دو جور بخشنده داریم!

مدل ویژه وان پلاس واچ 2 با رنگ جذاب رونمایی شد

آپدیت بزرگ فتوشاپ؛ حالا می‌توانید با هوش مصنوعی تصاویر خلاقانه بسازید

التهاب سیاسی در دانشگاه‌های آمریکا

در باکو جایی برای شیعیان نیست

ده نمکی در دو اپیزود

فعالیت سامانه بارشی برای سومین روز متوالی در اصفهان و یزد

◄ درخواست مهم انجمن رانندگان کامیون از اتحادیه تولیدکنندگان قطعات وسائط سنگین

هشدار به کشاورزان، برای مبارزه با آفات علیه سن گندم

فیلم لحظه هولناک تخریب کامل یک خانه در اصفهان توسط باران!

تقویت ارتباط صنعت و دانشگاه مشکلات اقتصادی را حل می‌کند

سمیرم و لنجان 21 اردیبهشت ماه میزبان دور دوم انتخابات مجلس هستند

بررسی «ارزش‌آفرینی از دارایی‌های دیجیتال» در نخستین پنجشنبه فناور 1403

7 جراحی موفق و رایگان مغز در اصفهان

تکمیل پروژه‌های نیمه تمام مدارس تیران در دستور کار قرار گیرد

پلیس اصفهان خبر داد: اجرای هوشمندانه طرح نور در فضای مجازی

اصفهان؛ میزبان دومین اجلاس مجمع گفت‌وگوی همکاری آسیا

شاخص آلودگی هوای اصفهان امروز چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 + آخرین وضعیت

باند سرقت مسلحانه در اصفهان منهدم شد

برادران زورگیر در کمتر 5 ساعت در شاهین‌شهر دستگیر شدند

معرفی نامزدهای جایزه ادبیات داستانی زنان

شاعرانه/که درد عاشقان آنجا به جز شیون نمی‌دانم

گوشی های اختصاصی HMD رونمایی شدند؛ جایگزین‌های معنوی نوکیا

نایب رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس: فروش نوکیای تقلبی حرام است

تریلر داستانی Destiny 2: The Final Shape منتشر شد

بورس تغییر جهت داد

واژگونی اتوبوس در موته اصفهان 11 مصدوم بر جا گذاشت

اولین اجلاس شهرستانی نماز در شهرضای اصفهان

بررسی خسارت ناشی از سیل در کاشان

سمیرم و لنجان 21 اردیبهشت‌ماه میزبان دور دوم انتخابات مجلس هستند

پیام تسلیت رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در پی شهادت جانباز گرانقدر «سلمان کلیوند عباسی»

نشست هم‌اندیشی تشکل‌های ایثارگری با دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی برگزار شد

اختتامیه جشنواره «پوپک» در هفته فرهنگی اصفهان

برداشت 3 تُن گل محمدی ارگانیک از مزرعه تحقیقاتی دانشگاه آزاد زواره

امدادرسانی به حادثه دیدگان 7 استان در اثر آبگرفتگی و سیل

لحظه هولناک ریزش خانه قدیمی در زواره اصفهان بر اثر بارندگی (فیلم)

امداد رسانی به سیل زدگان 7 استان

245 هزار هکتار از مزارع آذربایجان‌غربی سم‌پاشی شد

(ویدیو) ریزش وحشتناک یک خانه بخاطر بارندگی شدید

پرداخت 223 میلیارد تومان تسهیلات اشتغال‌زایی در کاشان

فیلم| لحظهٔ ریزش خانهٔ قدیمی در زوارهٔ اصفهان بر اثر بارندگی