«هیچ دوستی بهجز کوهستان»؛ روایتی از درد که داستان نیست
فرهنگی
بزرگنمايي:
پیام سپاهان - ایرنا / هیچ دوستی به جز کوهستان اوایل زمستان 1398 منتشر شد در کمتر از 6 ماه به چاپ دوازدهم رسیده است؛ اما اهمیت این کتاب بیشتر از آن که به قلم نویسنده و اهمیت داستانی آن برگردد، به بازخورد جهانی و اجتماعی آن ارتباط دارد. پس از انتشار نسخه انگلیسی این کتاب، به بهروز بوچانی، لقب صدای مانوس داده شد و کتابش، روایت تظلم خواهی از قدرتی که مدعی آزادی است به شمار آمد.
برخی معتقدند، دخالت های سازمان های حقوق بشر باعث بهتر شدن وضعیت پناهجویان زندانی در کمپهای دولت استرالیا شده است و خود بوچانی نیز توانست بعد از 6 سال، کمپ مانوس را ترک کند و به نیوزلند برود. بوچانی در مقام نویسنده از کمپ خارج میشود و به قول خودش دیگر به آن جهنم بازنخواهد گشت.
داستانی که غیرداستان است...
راوی این کتاب اول شخص است؛ اما عناصر داستان و روایت در آن رعایت نمیشود. این کتاب به نوعی دفتر خاطرات بوچانی از رنج و نامرادی و اندوه و ترس است که تلاشی برای قصه گفتن ندارد. نویسنده آگاهانه تلاش کرده عین حقیقت را بازگو کند و قالبی مستند به بیان خود ببخشد.
هیچ دوستی به جز کوهستان، یک روایت مستند است. استناد به تجربه زیسته مردی که تا پای مرگ میرود اما باز میگردد. مستندهای تجربی، عناصر غیرداستانی دارند و از جنبه موضوعی، شکلی و یا شیوه شناختی تعریف میشوند. در این گونه مستندها واقعیتهای جهان اطراف خود را برای بیان شخصی و ذهنی خود به کار میبرند. مستندهای تجربی گاهی مستندهای شاعرانه و یا آوانگارد هستند که با جریان عمومی مستندسازی تفاوت دارند و معمولا قراردادهای معمول از جمله روایت خطی را رعایت نمیکنند.
شاید این کتاب را بتوان نوعی خودنگاری دانست. تصویری که بهروز بوچانی از خودش ترسیم کرده است، تصویری که شاید مخاطب آن را در متن داستان نمیبیند، بلکه پناهجویی را میبیند که سرنوشتش، میتواند سرنوشت هر یک از ما باشد.
بوچانی در لحن و متن، بی هیچ تلاشی برای خودنمایی، خود را نشان میدهد اما در کنار آن نیز آیینهای در برابر هر یک از پناهجویان قرار میدهد که روزگاری این شرایط داشتهاند، از این جهت شاید مخاطب اصلی این کتاب، نه مردم ایران که کشوری با ادعای آزادیخواهی و لیبرالیسم باشد که به انسانیت هیچ توجهی ندارد. او در کنایه به برخی از رفتارهای زشت استرالیاییها، گاهی میگوید نظیرش را در ایران دیده بودم. (ص. 71) پناهجویی که ایران را به امید یافتن آزادی ترک کرده است، همان رفتارها را میبیند. او بارها از واژههای تحقیر شدن و خرد شدن استفاده میکند، فصل پنجم کتاب به نام قصه جزیره کریسمس و فصلهای پایانی، پر از تکرار این عبارتهاست و اتفاقی است که او 6 سال در جزیره مانوس با آن دست به گریبان میشود.
انسانی، زیاده انسانی
بوچانی به پیرامونش انسانی نگاه میکند، او انسانگرایانه به دنبال گمشدهای به نام هویت و احترام است، چیزی که در سراسر صفحات کتاب از او سلب شده است. او ارکان خانواده را میبیند و به آن احترام میگذارد، درباره خانواده سریلانکایی که از یکدیگر حمایت میکنند، از عبارت «خانواده مقدس متحد» استفاده میکند و میگوید نباید پیوند آنها گسسته شود. (ص22)
در صفحات مختلف کتاب نیز به ارتباط طبیعت و انسان که یکی از مهمترین ویژگیهای زیستی در کردستان است، اشاره دارد، از جشنها و آداب و رسوم مینویسد و در عین رهایی از آن، این آداب را میستاید. (برای مثال ص. 10 و دیگر صفحات) او به مصداق شعر مهدی اخوان ثالث که میگوید زندگی را دوست دارم، مرگ را دشمن، ولی من دوستی دارم، به دشمن باید از او التجا بردن. زندگی را دوست دارد و هیچ علاقهای به از دست دادن جانش ندارد، او از آن دست پناهجویانی نیست که جانش را بر سر تبعید و اقامت در کشوری دیگر از دست بدهد اما آنچه در عمل انجام میدهد، قمار بر سر جان است.
در جایی از داستان که کشتی پناهجویان در حال غرق شدن است، مینویسد: تلاش برای دور کردن مرگ باور به معجزه را بر ذهن تحمیل میکند (ص. 24) او به معجزه اعتقاد ندارد اما میداند نیروی زندگی، میتواند مرگ را دور نگه دارد. بوچانی در همه صفحات به زندگی چنگ میزند اما ناامید است، او هرگز به فردای بهتر نگاه نمیکند، با این که آغاز این سفر پر درد و رنج را به خاطر رسیدن به روزگار بهتری به جان خریده است. او حتی در میانه شوخ طبعی نیز، طنزی تلخ و سیاه دارد که به کنایه پهلو میزند.
قلم بوچانی به بیان نزدیکتر است، او بیشتر از آنکه نویسنده باشد گوینده است. لحن داستان، بافت نوشتاری و نوع پیوستگی فصلها، نوعی از آشفتگی را در خود دارد که در ادبیات گفتاری به کار میرود. او خودش است، بی هیچ نیازی به ویرایش و دستکاری، راوی رنج خویشتن است که نمیتوان به روایت مستند او از خودش خردهای گرفت.
در این کتاب، جستوجو دنبال اصول نوشتاری و ادبی بیهوده به نظر میآید، هر چند ستایشی که این اثر به دست آورده است، به خاطر قلمش نیست، بلکه موضوع و روایتی است که به آن پرداخته شده است.
داستان یا نالهای از درد؟
روایت بوچانی در فصلهای پایانی به اوج میرسد، زندگی در جهنمی به نام کمپ مانوس، به درگیری میانجامد و تحقیر به اوج میرسد، پناهجویان با مردم محلی، استرالیایی ها و پلیس، به خاک و خون کشیده میشوند اما نویسنده، از بیان این نکته نمیهراسد که این وضعیت، ادامه خواهد یافت و به پایان نمیرسد. بوچانی شجاعت روایت این رویدادها را دارد اما برای هیچ یک از انسانها، دل نمیسوزاند او راوی بیطرفی است که نگاه خودش را به موضوعات بازگو میکند و حتی اصراری به درست یا غلط بودن این نگاه ندارد.
جملات پایانی داستان، شاید مانیفست کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان باشد، صدای پرنده و صدای مرد با هم یکی شده بود، ناله طبیعت... ناله انسان... (ص245) و در صفحه 173 در آغاز فصل دهم که آواز جیرجیرکها؛ تشریفات اعمال خشونت؛ یک نقشه برداری اسطورهای از زندان مانوس نام دارد، میآورد: انسان با درد متولد میشود، انسان با درد زندگی میکند، انسان با درد میمیرد، انسان درد را میشناسد، انسان هر آنچه به درد مربوط میشود را میفهمد.
هیچ دوستی به جز کوهستان، بیشتر نالهای از سر درد است تا یک داستان درخشان و تاریخساز، روایتی است از رنج انسانی، نالههای یک مرد مغرور که هرگز آه نمیکشد اما داستانی سراسر آه و رنج را مینویسد. این کتاب روایت درد است، روایت انسانی که با درد متولد میشود و درد را میفهمد و به اعتقاد نویسنده این رنج هرگز تسکین نمییابد.
خود بوچانی در یادداشتی مینگارد: باید تاکید کنم این کتاب تلاشی برای توصیف زندگی در زندان مانوس با زبان ادبی است و پیامدهای سیاسیاش می تواند حاشیه آن قلمداد شود. این محصولی ادبی است که توصیفگر رنجهای برهنه انسان است با همه تلخی ها و شیرینیهایش. این کتاب محصول پنج سال زندگی در تبعید در جزیره مانوس و تجربهای وحشتناک از زندگی در یک زندان دور افتاده است. در این کتاب از آرای فیلسوفانی چون میشل فوکو و جورجو آگامبن استفاده کردهام تا سیاست برخورد با پناهندهها توسط کشوری با ساختارهای لیبرال دموکراسی را به چالش بکشم.
لینک کوتاه:
https://www.payamesepahan.ir/Fa/News/144049/