بزرگنمايي:
پیام سپاهان- بنابراین
عجیب نیست که در دنیای او یکتکه گوشت کبابی مانند دختری پتیاره غروبها،
سربههوا روی تپّهها راه برود یا صورت «لوسیل» حوضی بیماهی شود.
بنیانهای این جهان لبریز از تخیّل آزاد را میتوان در توجه او به «مکتب
سوررئالیسم» جُست که او را به ملاقات با «آندره برتون» و علاقه به «بنجامین
پره» کشاند تا جایی که حتی او خودش را دارای استعداد ذاتی سوررئالیستی
میدانست؛ استعدادی که بیشک در خلاقیت بینظیر او در سوژهسازی نوشتههای
سوررئالیستیاش آشکار شده است.
داستان «خیانتی ناگفتنی» یکی از
این نوشتههاست. جانبخشیهای خارقالعاده، تخیّل بیپروا، تازگی موضوع و
خلق کارکردهای تازه از عناصر پیشپا افتادهای همچون باد، کاغذ و پنجره
نوشته او را، صرفنظر از نوشتار نهچندان استوارش که اتفاقاً این مسئله نیز
از امور مورد توجه سوررئالیستهاست، به اثری جالبتوجه و قابلتأمّل تبدیل
کرده است که میتوان در آن رگههای حضور اندیشههای سوررئالیستی را دید.
این داستان در مورد درگیری یک نویسنده با باد است که در چهار بخش اتفاق میافتد.
در بخش اول نویسنده،
هیجانزده از تلاش خود برای خلق شاهکار ادبیاش میگوید که یک سال تمام
ساعتهای زیادی را صرف نوشتنش کرده است. اتاق نویسنده صحنه این
افتخارآفرینیهاست و میز، قفسه کتابخانه، پنجره و حتی عنکبوت کوچکی که در
گوشهای تار میتند، او را تشویق میکنند.
در این میان بادی که میتواند
همهچیز را به هم بریزد، دشمن اصلی کاغذهای اوست. بخش اول با اعلام یک
پیشنهاد به پایان میرسد: باد میخواهد برای تحسین کار او به اتاقش وارد
شود و در ازای آن برایش انواع موسیقیها و عطرها را بیاورد.
بخش دوم با وسوسه نویسنده آغاز میشود. او هم تشنه عطرها و
موسیقیهای وعده داده شده است و هم از اینکه شخصیتی به این مهمی به کارش
علاقهمند شده، به خودش میبالد. بنابراین خطر آغاز میشود و نویسنده
پیشنهاد باد را میپذیرد.
خوشحالی باد هم مخصوص خودِ اوست
بنابراین در شهر میچرخد. چند درخت را از جا میکَنَد. ناقوسها را به صدا
درمیآورد و خیابانها را به هم میریزد. سرانجام نویسنده پنجره را باز
میکند و بخش سوم آغاز میشود.
باد درون اتاقِ نویسنده میوزد.
کاغذها مثل موشی که از گربهای بترسد، ترسیدهاند و دیوانهوار از سر و کول
هم بالا میروند. وعده موسیقی و عطر نیز تنها بهانهای بوده است که باد
خود را به کاغذها برساند. بنابراین باد مثل تردستی ماهر کاغذها را بُر
میزند و از پنجره به بیرون پرتاب میکند، کاغذهایی که دیگر در افق به
مرغهای دریایی تبدیل شدهاند.
بخش چهارمِ این داستان کوتاه «انتقام» است که یکی از
خلّاقانهترین تصویرها را با خود دارد. باد روی پشتبامی خوابیده و نویسنده
او را برای همیشه در دام پنجرهای زنگزده میاندازد و زنجیر میکند.
این داستان صرفنظر از ایده خلاقانهای که سراسر آن را شکل داده است؛ لبریز از آمیختگی و گرهخوردگی تخیل و واقعیت است.
پنجره در بخش اول داستان جزء گروه
مشوقین است که سعی میکند از کاغذها مراقبت کند. بنابراین وقتی باد در تلاش
است دزدانه وارد اتاق شود پنجره، انگشتان قوی و سرسختش را در هم قلّاب
میکند و او را به تمسخّر میگیرد. در بخش دیگر وقتی باد بالاخره از مرز
پنجره میگذرد و کاغذهای ترسیده را با یک ضربه آنی به بیرون پرتاب میکند،
پنجره مبهوت، تشبیه زیبایی را خلق میکند: دهانِ بزرگِ بازمانده از حیرت!
سرانجام در بخش آخر چه چیزی
میتواند بهتر از پنجرهای بسته از بادِ همیشه رهای بیقید انتقام بگیرد؟
بنابراین نویسنده بادِ بیخبر را با پنجرهای قدیمی غافلگیر میکند و
تصویری اعجابآور از بادی را که همیشه در پشت پنجرهای مانده، میآفریند و
به نوعی داستان را به بخش اول داستان که پنجره، مرز ناممکن عبور بود
بازمیگرداند؛ گویی که ناخودآگاهِ نویسنده دوست دارد داستان به عقب بازگردد
و هرگز آن اتفاق نیفتاده باشد.
باد نیز در این داستان از کارکرد
اصلی خود دور شده است. باد دیگر مهربان و روینده نیست، بلکه دروغگو و
خرابکار است. بنابراین بیدلیل با نویسنده وارد دوئل میشود و او را
میآزارد.
یکی از جالبترین ترکیبهای داستان
نیز مربوط به باد است که نویسنده هوشمندانه صفت گروتسک را برای او برگزیده
است که هم تمام دوگانگی و تناقضی را که در این داستان بر عهده اوست نشان
میدهد و هم بهخوبی خصیصه اصلی سوررئالیستی ( آمیختگی متناقضها) را به
یاد میآورد.
ایجاد این شگفتیآفرینیها از امور
پیشپاافتاده در واقع از مهمترین اصول سوررئالیست است که تحت تأثیر نظریات
«فروید» به وجود آمده. بهطور ساده، فروید ذهن را مرکّب از سه بخش
میداند: اید، ایگو و سوپرایگو. در مراحل اولیه زندگی تنها «اید» است که
حکمرانی میکند و انسان هیچگونه آگاهی و کنترلی بر آن ندارد. این بخش
غریزهخواه است و تنها اصل حاکم بر آن لذتخواهی است.
در ادامه زندگی، کودک درمییابد که
امکان ارضای تمام لذتها و خواستهها نیست، بنابراین میآموزد که
خواستههایش را سرکوب کند. با عقب راندن اید، «سوپرایگو» خلق میشود که در
واقع این بخش، نقش اخلاقی ضمیرناخوداگاه را بر عهده دارد، اما «ایگو» که
نقشی واسطهای و متعادلکننده دارد در اثر تماس با جهان خارج شکل میگیرد
که سعی میکند بین تلاش اید برای ارضای فوری و اخلاقیگریهای سوپرایگو و
همچنین فشارهای اجتماعی و واقعیت، تعادل برقرار نماید. ایگو در واقع تنها
قسمت خودآگاه ذهن ماست که بخش کوچکی از فعالیتهای آن را بر عهده دارد.
فروید و به دنبال او، سوررئالیستها
به بخش ناخودآگاه ذهن که جهانی با قابلیّت و خلاقیّت فراوان است تأکید
میورزند. در حقیقت این بخش از ذهن را جزیرهای بکر میدانند که هر لحظه
میتواند شگفتی بیافریند. با رشد ایگو، آزادی تخیّل محدود میشود و هر چه
عقل بیشتر به تبیین امور میپردازد، شگفتی کمتر و امور معمول و حل شده
بیشتر میشوند. بنابراین سوررئالها واقعیتی خیالگونه را میپذیرند که در
آن رؤیا و واقعیت در هم میآمیزند.
باید توجه داشت که پیروان این
مکتب، عینیت یعنی جهان خارج و عالم بیرون را رد نمیکنند، بلکه مسئله آنها
جور دیگر دیدن است که به قول آندره برتون روش خاصی است که میتواند واقعیت
و رؤیا را در هم حل میکند تا یک واقعیت جدید به وجود آورد که برتر از
واقعیتهای عادی است.
ازآنجاییکه نویسنده برای خلق این
واقعیتهای غیرعادی تنها ابزار کلمات را در اختیار دارد، مسئله کمی دشوار
میشود بنابراین آنچه در اغلب آثار سوررئال به چشم میخورد در واقع راهحل
این مشکل یعنی خلق تصاویری است که با کلمه ساخته شدهاند.
در این داستان نیز بخشهای به یاد
ماندنی اغلب حالتی تصویرگونه دارند که بین واقعیت و خیال فرورفتهاند. باد و
پنجره واقعیاند اما باد اسیر در پشت پنجره دیگر یک تصویر فرا واقعی است.
کاغذهای سفید رها در باد یک واقعیت عینی است اما مرغهای دریایی سفید کاغذی
در کرانه آسمان دیگر یک فراواقعیت است و همه این تصاویر به شیوهای ظریف
خلق شدهاند که در گذر داستان و هنگام خوانش آن مخاطب را با خود همراه
میکنند و برای او باورپذیر میشوند. دو نمونه اعلای این تصویر آفرینیها
را میتوان در مورد باد و پنجره دید.
در مجموع میتوان گفت که در واقع
این داستان کوتاه با خلق تابلوی رنگارنگی از تصاویر بدیع و آمیختگی رؤیا و
واقعیت، اثری سوررئالیستی است که دوئل نویسنده با باد را نشان میدهد؛
دوئلی که در نهایت دو بازنده بر جا میگذارد!